در روزگار بی تفاوتی انسان به رنج و درد هم نوعانش، ما نیز «عادت کرده ایم» به شنیدن خبرِ ظلم و جنایت. عادت کرده ایم به دیدن ظلم و دم برنیاوردن و سکوت. عادت کرده ایم به شعار دادن و زیر بیرق چپ و راست سینه زدن! و فراموش کرده ایم از چپ و راست و دور و بر خودمان. در زمانه ای که فلان مسئول، بازیگر، ورزشکار و...ستایش می شوند، همه ی ما «آلزایمر» گرفته ایم و از یاد برده ایم رنج دیدگان و پابرهنگان و محرومین جامعه را.
در روزگار بی تفاوتی انسان به رنج و درد هم نوعانش، ما نیز «عادت کرده ایم» به شنیدن خبرِ ظلم و جنایت. عادت کرده ایم به دیدن کشتاردر گوشه و کنار ظلم و دم برنیاوردن و سکوت. عادت کرده ایم به شعار دادن و زیر بیرق چپ و راست سینه زدن! و فراموش کرده ایم از چپ و راست و دور و بر خودمان. در زمانه ای که فلان مسئول، بازیگر، ورزشکار و…ستایش می شوند، همه ی ما «آلزایمر» گرفته ایم و از یاد برده ایم رنج دیدگان و پابرهنگان و محرومین جامعه را.
کاش می شد شورید، شورید علیه تمام باورهای رایج. علیه تمام ترس های نامقدس! ترس از رییس، مسئول و وزیر و نترسیدن از خدا! چند روز دیگر هفته ی دفاع مقدس از راه می رسد. هفته ای که شهدا در یک انهدام مقدس که گذشتگان نامش را فنا الی الله می نامیدند، شوریدند و از جان گذشتند و به جانان رسیدند. اما میراث شهدا برای ما چه بود؟ سکوت در برابر ظلم؟ کبک شدن و سر زیر برف کردن؟ حقوق های میلیونی و دستمزدهای میلیاردی عده ای و سفره های خالی و تن فروشی و کلیه فروشی عده ی دیگری؟ مگر میراثِ شهدا مگر جز عزت و زیر بار ظلم نرفتن بود؟ مگر شهدا شعار و عملشان جز این بود که «نه سازش، نه ذلت، یا فتح یا شهادت»؟» ما اما عمله ی ظالمین و مستکبرین شده ایم با سکوت هایمان. و کدام ذلتی از این بدتر است که در سرزمینی که شهدایش برای زیر بار ذلت نرفتن، به شهادت رسیده اند ولی ما به ظلم عادت کرده ایم.
من به جای فلان وزیر و رییس و نماینده ی مجلس و شهردار شرمسارم! شرمسارم که آن قدر بی غیرت شده ایم که در روزگاری که همسایه هایمان گرسنه می خوابند و از زور گرسنگی هزار درد و مرض می گیرند، جشن خداحافظی با پوشک برای بچه هایمان می گیریم!
شرمنده ی مردمی هستم که وکیل مجلسشان برای اینستاگرامش جشن می گیرد و کیک سفارش می دهد! من شرمنده ی تمامی کارتن خواب ها، زباله گردها، گورخواب ها، کودکان کار، تن فروش ها، کلیه فروش ها، نوزاد فروش ها و…هستم. من که هیچ سمتی در این نظام مقدس جهوری اسلامی ندارم، دستانم می لرزند وقتی از ظلم می نویسم. دست هایی که باید گره می شد و مشت و بر سر ظالمین فرود می آمد. نظام مقدس جمهوری اسلامی که برخی مسئولین با کارهایشان، مقدس بودن و جمهوریت و اسلامیتش را به سخره گرفته اند!
من از امام شرمسارم که دیگر مجلسمان در راس امور نیست! مجلسمان محل لابی و جشن اینستاگرامی، گلابی خوری و سلفی گرفتن شده است!
شرمسارم که وزیر این مملکت در برابر کشته شدگان قطار، شانه بالا می اندازد و می گوید خب بیمه بودند!!
شرمسارم از دیدن چهره ی وزیری که در برابر مرگ و قطع نخاع شدن و دست و پای قطع شده ی دانش آموزان هرمزگانی، حاضر به استعفا نیست!
شرمسارم از دادگستری که داد را به گونه ای می گستراند که این وضع جامعه مان شده است که از چپ و راست و بالا و پایین به آن اعتراض دارند!
«اعوذ بالرب من نفسی!» خدایا پناه می برم از شر نفسم و قلمم! نفسی که در تمام “ظلمت نفسی” های نگفته ام، یک ظلم روا داشته ام و قلمی که خیلی وقت ها برای هر که زده ام، برای الله و خلق الله نزده ام! پناه می برم به خدا از تمامی فریادهایی که قرار بود بر سر مستکبرین بزنم و نزدم!
ای کاش اگر ابوذر نیستیم، آن مسلمانی باشیم که مولا علی می گوید اگر در برابر ستمی که بر زنی یهودی روا شده، اگر از غصه بمیرد بر او هرجی نیست! ای کاش مسلمانیمان را اگر با فریاد نمی توانستیم ثابت کنیم، با دغ کردن هایمان ثابت می کردیم!
در عصر غربتِ انسان معاصر، در گوشه ای از شهر کنسرتِ بی دردیِ «ریچ کیدزها» و مانور تجملشان بر پاست و در سمت دیگر کنسرتِ شکسته شدن استخوان های محرومین و مستضعفین! ما خود شاهدینِ سمفونیِ بغض و سکوتیم! بغض و سکوت نجیبانه ی مستضعفین جامعه در برابر مستکبرینی که خود را دارای ژنِ برتر می دانند!
در جامعه ای که به گفته ی یکی از مسئولینش حدود ده تا دوازده میلیون نفر در فقر مطلق به سر می برند و منِ مسلمانِ شیعه در برابر آن ها ساکتم و تنها فریادم فریادهای «مرده باد» و «زنده باد» در کمپین های انتخاباتی است، دیگر نه می توانم نامم را مسلمان بگذارم و نه شیعه!
*محمود شم آبادی