انگار همین دیروز بود که خبر شهادت خبررسان احوال حرم حضرت زینب(س) اعلام شد؛ خبر بسیار سنگین و تکاندهنده که خیلی ها با شنیدن این خبر اشک در چشمان شان حلقه زد. اشکی که هم اشک دلتنگی و وداع با این شهید گرانقدر بود و هم اشک شوق رسیدن شهید به آرزویش.
حضور گسترده شهید خزایی در عرصه های مختلف سبب شده بود که محبوبیت وی در بین مردم بالاخص جوانان استان بیشتر شود به طوری که حضور کم نظیر مردم از گوشه گوشه ی استان در مراسم های شب وداع و روز تشییع، برای همیشه در ذهن ها به یادگار ماند.
وی که ذاکر اهل بیت بود در سال ۷۴ به عنوان متصدی صدا فعالیت خود را در صداو سیما آغاز کرد و سال ۸۰ تا ۸۲ فرمانده پایگاه بسیج شهید برخوردار بود و بخاطر شور و نشاط خاصی که در برنامههای جوان ایجاد میکرد و با جوانان ارتباط زیادی داشت که در سال ۸۳ مدیر باشگاه خبرنگاران جوان زاهدان شد.
اوج کارش زمانی بود که جریان تکفیری گروهک جندالشیطان در جنوب شرق فعال شده بود. او یکبار از کمین گروهک تکفیری در حادثه تروریستی تاسوکی نجات یافت؛ شهید محسن خزایی پس از موفقیت در باشگاه خبرنگاران جوان زاهدان در سال ۸۷ به عنوان مدیر خبر گیلان معرفی شد با این حال حضور وی تنها به اینجا خاتمه نیافت و پس از فعالیتهای تخصصی و حرفهای خبر عشق دفاع از حرم او را به سوریه کشاند.
جمعی از دوستان شهید در اربعین این شهید خاطراتی را عنوان کردند که در ادامه می خوانید:
علیرضا ذوالفقاری برادر شهید محسن ذوالفقاری مدیر اتاق خبر مرکز سیستان و بلوچستان گفت: در زمان شهادت برادرم ابتدا خبر مجروحیت وی را به من دادند و بعد به عمو خبر شهادت را اطلاع داده بودند. سختترین لحظات زندگی من آن روز بود تا به خانه و به مادر برسم. خبر نداشتم که محسنمان به شهادت رسیده.
محسن برات شهادتش را از محسن گرفت!
وی ادامه داد: مادر شب گذشته خیلی خواب دیده بود و بال بال میزد و نگران محسن بود. در نهایت عمو خبر شهادت را به خانواده داد. شهید خزایی هم جنازه برادرم را به خاک سپرد و راز و نیاز مختصری با هم داشتند. شهید خزایی همیشه به من میگفت دعا کن من هم مانند برادرت شهید شوم. به نظر من شهید خزایی در شهادت را آن قدر زد تا ایشان هم شهید شد. آن قدر شهادت را آرزو کرد و آن قدر التماس دعای شهادت از همه داشت که خدا هم نصیبش کرد.
این برادر شهید اضافه کرد: شهید خزایی عشق و ارادت خاصی به حرم حضرت زینب(س) و رقیه(س) داشت. در سفری که همراه با مادر و پدرم به سوریه داشت حاجمحسن در رؤیای صادقانهاش برادرم را دیده بود که به پیشواز آنها آمده و گفته بود که من از کی منتظر شما هستم پس چرا دیر آمدید؟ پدرخود من هم خواب برادرم را میبیند که در حرم حضرت رقیه(س) کنار شهید خزایی نشسته است. با توجه به ارتباط و علاقه این دو به هم میتوان گفت که شهید خزایی برات شهادتش را از دستان برادرم محسن ذوالفقاری گرفته است.
علیرضا ذوالفقاری افزود: بعد از شهادت حاجمحسن خزایی یاد سال ۱۳۸۴ و آن خاطرهای که برادرم محسن به یکی از دوستانش درباره شهادت دو خبرنگار باشگاه خبرنگاران داده بود افتادم. نکته جالب در شهادت محسن برادرم و حاجمحسن خزایی این بود که نام هر دو محسن است و هر دو شهید ماه صفر هستند و هر دو به دست تروریستهای تکفیری به شهادت رسیدند.
شهادت آرزوی محسن بود
سیدمهرداد سیدمهدی، رئیس خبرگزاری صدا و سیما گفت:۴۰ روز از شهادت شهید خزائی گذشت. در این مدت لحظهای نبوده که جای خالی این شهید بویژه در این دوران تحولات جدید منطقه و سوریه احساس نشود و ما به یاد ایشان نباشیم. همین چند روز پیش بود که وقتی خبر آزادسازی شهر حلب اعلام شد، همه در تحریریه خبرگزاری صدا و سیما از این شهید یاد کرده و خاطره و جای خالیاش را گرامی داشتند. اگر بود قطعا گزارشهای خوبی را هم از منطقه برایمان میفرستاد که جای خالی او به نظرم به این زودیها پر نخواهد شد.
سیدمهدی با تعریف خاطرهای میگوید: یک بار شهید خزائی در یکی از گزارشهایی که برایمان ارسال کرد به صورت نیمخیز روی زمین نشسته بود و با دست به پشت سرش اشاره میکرد و محل اختفای تکتیراندازان تکفیری را نشان میداد.
اگر کاری به شهید محول می شد خیالمان راحت بود که حتما انجام می شود
امینالله علیمرادی از دیگر همکاران و دوستان نزدیک شهید خزائی بوده است. وی در تشریح دوستی خود با این شهید اظهار داشت: ما دو نفر به مدت ده سال با هم دوست بودیم. ارتباط ما صمیمی، دوستانه و خانوادگی بود و در تمام این سالها ادامه داشت. شهید در ماموریتهای مختلفی هم که داشت، هر گاه به تهران میآمد سری به من میزد. او ادامه میدهد: از خصوصیات بارز این شهید تکلیفمحوری بود. اگر کاری را به شهید محسن محول میکردی دیگر خیالت راحت بود که حتما انجام میشود. او از پذیرفتن مسئولیتها هراسی به دل راه نمیداد و همیشه دستی به خیر داشت.
علیمرادی ادامه داد: کمتر از ۴۸ ساعت مانده به شهادتش با وی تماس گرفتم و تلفنی درخصوص اوضاع مختلف صحبت میکردیم. گفتم دیگر برگرد اما او میگفت من هنوز بر سر پیمانم هستم، خواستهام شهادت است و در کمتر از ۴۸ ساعت بعد هم که آن اتفاق افتاد و او به شهادت نایل شد.
انتهای پیام/