می خندم به جا ماندن خودم ... می خندم که گریه ام نگیرد ... که اگر بگیرد همینجا وسط همین تنهایی حوض دلم، خودم را غرق از اندوهی و حسرت می کنم ...
همه دارند به سوی تو می آیند حسین …
طبق معمول من بی سر و پا جا مانده ام …
نمیدانم!
خواستم بروم اما نشد!
یا اصلا خواستنی در کار نبود…
هرچه که هست اراده ارباب است و دعوتش …
می خندم به جا ماندن خودم …
می خندم که گریه ام نگیرد …
دارم میخندم که گریه ام نگیرد که اگر بگیرد…
که اگر بگیرد همینجا وسط همین تنهایی حوض دلم، خودم را غرق از اندوهی و حسرت می کنم …
اقا جان …
پاهایم درد گرفت از بس سرپا ایستادم مقابل پاهایی که ایستادند در مقابلم و در اغوشم گرفتند و گفتند حلالم کنید… عازمم …
دست هایم درد گرفت از بس که دست تکان دادم پشت سر انهایی که رفتنشان را فقط تماشا کردم و بدرقه شان کردم …
اقا جان …
شلوغی حرمت مال ادم خوبات…
اتاق و دل شکسته و خلوتش مال من …
بوسه به ضریح مال ادم خوبات …
ملامتش و … مال من …
.: صلی الله علیک یا اباعبدالله :.
| ابوالفضل افضلی |
| ۹۵/۰۸/۲۴ |