وقتی هدیه را به مادرم دادم و روزش را پیشاپیش تبریک گفتم بدون این که آب دهانم را قورت بدهم ماجرای هیئت را مطرح کردم. از چهره اش معلوم بود که نقشه ام را برای گرفتن رضایت فهمیده ولی به رویم نیاورد. دستش را… نه خجالت کشیدم دستش را ببوسم. راستش همین هدیه را هم با کلی عرق ریختن تقدیمش کردم.

خیلی وقت بود هیئت نرفته بودم. راستش هیئت خونم! پایین آمده بود. فکر کنم روز یکشنبه یا دوشنبه بود که پیامک هیئت آمد و تازه باخبر شدم که هیئت این هفته جشن دارد و برنامه مفصل. اولین جلسه هیئت فاطمیون بعد از ایام عید نوروز بود. جشن داشتیم. جشن میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها.

 

مشکلات زیادی وجود داشت برای رفتنم به هیئت. بزرگترین مشکلش رضایت مادرم بود. از همان یک شنبه که پیامک هیئت به دستم رسید برنامه ریزی ام برای راضی کردن مادر شروع شد. آخرش هم هیچ چاره ای به غیر از هدیه پیدا نکردم. مجبور بودم هدیه روز مادر را پیشاپیش بخرم. تا مگر بتوانم این جوری مادرم را راضی کنم که بروم هیئت. با پول تو جیبی ها و عیدی ها و البته دست کریم پدر توانستم یک هدیه خوب برای مادرم بخرم. چهارشنبه ظهر که پدرم از سرکار آمد تازه یادم افتاد که هنوز رضایت مادرم را برای رفتنم به هیئت نگرفته ام.

وقتی هدیه را به مادرم دادم و روزش را پیشاپیش تبریک گفتم بدون این که آب دهانم را قورت بدهم ماجرای هیئت را مطرح کردم. از چهره اش معلوم بود که نقشه ام را برای گرفتن رضایت فهمیده ولی به رویم نیاورد. دستش را… نه خجالت کشیدم دستش را ببوسم. راستش همین هدیه را هم با کلی عرق ریختن تقدیمش کردم.

راس ساعت ۵ بود که رسیدم به دفتر مجموعه و محل هیئت. مراسم کم کم داشت شروع می شد. بچه ها هر کدامشان یک گوشه بودند و فعلا در حال آزادباش. با صدای آقای ربانی همه رو به دکور خوشگل که بچه ها زحمتش را کشیده بودند نشستند و علی آقا شروع کرد به قرآن خواندن.

در طول مراسم حواسم به چند چیز بود. اول این که دوربین کجاست و این صدای پی در پی دوربین عکاسی از کجا دارد می آید. دوم این که کی هدایای فرهنگی را قرعه کشی می کنند و سوم این که کی مراسم تمام می شود تا بروم سراغ آن فوتبال دستی عزیز که خیلی دلم برایش تنگ شده بود.

البته نا گفته نماند مراسم هم خوب بود و سلام رساند.